مووی کاتیج

جس ( پارمیندیر ناگرا ) دختری هیجده ساله از یک خانواده هندی ساکن شهر لندن است. جس با تمام دختران همسن و سال خود متفاوت است و نگاه متفاوتی به پسران دارد. برای او پسران به سادگی همبازی فوتبال در پارک نزدیک خانه هستند. در واقع برای جس تنها دو چیز بسیار مهم در زندگی وجود دارد، فوتبال و دیوید بکهام. خانواده متعصب او بویژه مادرش از این تفاوت فاحش او با سایرین در رنج هستند. روزی در پارک هنگام بازی فوتبال جس با جولیس ( کیرا نایتلی ) ملاقات میکند و ...

داستان عشق بین دهرام و شیرا،پس از عشقی که میانشان بوجود می آید با مشکلاتی روبرو می شوند که ...

داستان رابطه‌ی عاشقانه یک ژنرال هندی "بشوا بنجی جو" و همسر دومش، مستانی.

زنی به نام ایزابل به منظور تامین بودجه برای یک یتیم خانه به نیویورک سفر می کند تا با خیر ثروتمندی به نام ترزا ملاقات کند. در ادامه، یک دعوت به مناسبت شرکت در عروسی باعث ایجاد رویدادهایی می شود که گذشته و حال را به هم می دوزد و در نتیجه اسرار مرموزی آشکار می شوند…

جان مک کلین برای کمک به پسر نافرمانش جک، به روسیه سفر می کند اما متوجه می شود که جک یک مامور سی آی ای است که قصد دارد از دزدی یک اسلحه اتمی جلوگیری کند. این مسئله باعث می شود تا پسر و پدر همراه شوند تا جلوی این نیرو های زیرزمینی را بگیرند...

«ویر پراتاپ سینگ» (شاهرخ خان) یک خلبان در نیروی هوایی هند است که روزی یک زن زیبای پاکستانی بنام «زارا هیات خان» (پریتی زینتا) را می بیند. با وجود اینکه اکثر هندی ها میانه ای با پاکستانی ها ندارند، ویر بعد از چند ملاقات اولیه عاشق زارا می شود، اما بزودی در میابد که او نامزد یک پاکستانی ظالم و کج خلق است. یکی از دوستان زارا به ویر می گوید که زارا هم حس مشابهی به او دارد، و قصد دارد نامزدی اش را بهم بزند. اما وقتی که ویر به دنبال زارا می آید، اتفاقاتی غیر منتظره رخ می دهد و او به زندان می افتد. بیست سال بعد، ویر که هنوز پشت میله های زندان است، می فهمد که قرار است پرونده اش دوباره به جریان بیفتد...

یک سرباز هندی بدنام برای بدست آوردن آبروی از دست رفته خود، دست به ارتکاب چندین فقره قتل می زند و...

وقتی "کاویا پرتاپ سینگ"، دختری خوش مشرب تصمیم می گیرد برای خرید عروسی خود راهی دهلی شود، با "هومپتی شرما" بی مسئولیت آشنا می شود و...

در این فیلم مردی به‌نام سردار خان قسم می‌خورد تا انتقام خون پدرش را از مخوف‌ترین مرد شهر بگیرد...

یک مغازه‌دار ساده، بعد از این‌که مغازه‌اش در یک زمین لرزه از بین می‌رود، خدا را به پای میز محاکمه می‌کشاند!